کیان رحیمی پور آذرنیاییکیان رحیمی پور آذرنیایی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

کوچولوی خواستنی من

8 روزگی

کیان قشنگم نفس مامان ، امروز ٨ روز از بدنیا اومدنت میگذره و تو خوشگل من روز به روز شیرینتر میشی اونقدر بهت وابسته شدم که طاقت ندارم حتی یک لحظه ازت دور شم وقتی میخوابی میشینم پیشت و فقط نگات میکنم و خداروشکر میکنم که تو فرشته ی نازنین و به زندگیم هدیه کرده وقتی هم خودم میخوام و بیدار میشم اونقدر دلم برات تنگ میشه انگار که ده ساله ندیدمت اونوقت بغلت میکنم و اوقدر نگات میکنم تا تلافی اون چند ساعتی که خواب بودم در بیاد عزیز من میخوام همیشه بدونی که مامان خیلی خیلی خیلی دوستت داره و همیشه در کنارته     ...
20 تير 1390

دایی کوچولو

پسر دردونه من ، تو یه دایی مهربون داری که ده سالشه و خیلی خیلی دوستت داره هر وقت خوابی بهت سر میزنه و یواش و آروم دستت و بوس میکنه وقتی هم که کارخرابی میکنی و میخوایم جات و عوض کنیم و یا میبریمت حموم کمک میکنه و وسایلت و آماده میکنه وقتی هم که بیدار میشی میاد و باهات کلی حرف میزنه دیروز وقتی گریه میکردی و میخواست آرومت کنه اومده بود پیشت نشسته بود و تو گوشت می گفت : "کیان قشنگ دایی میدونی دایی دوستت داره؟ میدونی همه دوستت دارن؟ حتی پشه ها هم دوستت دارن و میان لپای خوشگلت و می خورن ! " وای وای قربونه این دایی مهربون...  امیدوارم وقتی بزرگتر میشی قدرشو بدونی چون واقعا خیلی دوستت داره     ...
20 تير 1390

و بالاخره....

و بالاخره.... کوچولوی خواستنی ما در تاریخ ٧/٤/٩٠ چشمای خوشگلش و به دنیا باز کرد. نی نی ما ساعت ١٢ ظهر با روش زایمان سزارین بدنیا اومد با وزن ٣٦٦٠ قد ٥٠ سانتی متر دور سر ٣٦/٥ و با کلی ناز و ادا دل مامان و بابا و همه اطرافیانش و برد.... اینم عکسای کیان ، کوچولوی خواستنی :   ...
14 تير 1390

سفر

بارها گفته بودم که میخواهم روزی مادر باشم مادری باشم پر از شادی و دغدغه ی بزرگ کردن فرزندی که آرزومند لحظه ی (مامان) گفتنش باشم... تا روزی که خداوند تو عزیزم را به زندگیم هدیه داد خوشحال و سرمست بودم...پر از آرزوها و رویاهای قشنگ...پر از انتظار و حالا عزیزم ، بعد از گذراندن این نه ماهه مانند نه سال ! انتظار و رویای من در روز پایانی خود به سر می برد... و من بی صبرانه تر از هر روزی که تا کنون گذرانده ام منتظر فردایم فردایی که به امید خدا در چنین لحظه ای تو را در آغوش بکشم و در گوشت زمزمه کنم که چقدر دوستت دارم حالا این من هستم که باید کوله بار خود را ببندم و آماده شوم برای سفر به اعماق ما...
6 تير 1390

بابا محمد منتظره

سلام پسرم . قربوووووووووووووووووونت برم دیگه تموم شد . امروزم که شب بشه، شبم که بخوابیم بعد فرداش که پاشیم ایوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای میریم بیمارستان بعد مامانو بستری می کنم و خودم میرم به بدترین قسمت برنامه که اصلا فدای سرت و به کسی مربوط نمیشه . بعد که اون قسمتو با ... رد کردم دیگه چیزه آره تورو میارن پیش من که همین کار باعث میشه من برنامه قبلی یادم بره و اصلا نفهمم که چی شد چتوری شد کجا شد چرا شد چقدر شد اصلا چرا شد و  باهات میام بیرون بعد پرستارا میان میگن هی آقا کجا کجا ... بعد من میگم میریم خونمون بعد پرستارای بی ادب میگن بیشین بینیم باااااااااااااااااااااااااااااااا بیا تو هنوز کارش دار...
6 تير 1390

بابا محمد

سلام باباییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی فدات شم اسمت تائید شد . برای همین واسه ات چنتا طرح زدم که کیف کنیییییییییییییییییییییییییییی ٥ روووووووووووووووووووووووووووووووووووووووز دیگه هم بغل خودمیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی   ...
2 تير 1390
1